کتاب مژده گل امام کاظم (ع)
کتاب داستان هایی از زندگی امام کاظم (ع) از مجموعه مژده گل، کتاب داستانی مذهبی به قلم مجید ملامحمدی و با تصویرسازی مرضیه قوامزاده است که انتشارات کتاب جمکران، آن را در 52 صفحهی مصور گلاسه برای رده سنی ب و ج یعنی کودکانی در بازهی سنی 7تا 12 سال به چاپ رسانده است. متن روان و سادهی این کتاب همراه با تصاویر زیبا و جذاب، کودک و یا نوجوان را ترغیب به خواندن این کتاب میکند.
در این کتاب کودک، فرزند شما با جنبههای والای شخصیتی و رفتاری امام کاظم (ع) آشنا میشود و از ایشان، درس زندگی و چگونه بهتر زیستن را میآموزد.
کتاب داستانهایی از زندگی امام کاظم (ع)، داستانهایی از زندگی، دوران حکومت و وفات هفتمین امام ما شیعیان یعنی امام کاظم (ع) است که در قالب قصههایی به زبانی شیوا و زیبا روایت شدهاند و کودکان را با علم، عبادت بسیار، حلم و بردباری و همچنین بخشندگی این حضرت آشنا میکند و به آنها میآموزد که چرا به هفتمین امام ما لقب کاظم و عبد صالح دادهاند.
همچنین از این داستانها میآموزند که امام کاظم (ع) سالهای زیادی از عمر شریفشان را در زندانهای حاکمان ستمگر وقت گذراندند اما در تمام آن سالها نه تنها از رحمت خداوند ناامید نشدند، بلکه همواره به عبادت خدای متعال مشغول بودند و قرآن را با صوت دلنشینی تلاوت میکردند؛ چنان که افراد بسیاری از شوق زیبایی آیات الهی، به گریه میافتادند.
کتاب داستان هایی از زندگی امام کاظم (ع) از مجموعه مژده گل، شامل چند قصه در وصف شخصیت والای ایشان است و یکی از جلدهای مجموعه کتابهای مژده گل به شمار میرود که شما میتوانید با مراجعه به صفحه کتاب های مژده گل، سایر کتابهای این مجموعه را مشاهده و در صورت تمایل، خریداری کنید.
برشی از متن کتاب:
«جیک جیک، گنجشکی آواز خواند. هو هو، باد خنکی آمد و بالهایش را بوسید. نرم نرم، چند مرد به در خانهی امام کاظم (ع) رسیدند. مرد پیری که بزرگتر از آنها بود، با خوشحالی و هیجان آن خانه را به چند نفر نشان داد و گفت: من قبلاً هم به اینجا آمدهام. خانه ی امام علیه السلام همیشه به روی مسلمانان باز است. هر کس که از راه دور یا نزدیک بیاید، مهمان اوست. آن چند مرد دیگر ذوقزده شدند و اشک در چشمهایشان جمع شد. اصلا باورشان نمیشد راهی طولانی را از فارس به مدینه بیایند و به سلامت به آنجا برسند؛ بعد هم با امام عزیزشان دیدار کنند!
کوب کوب کوب…
در باز شد. قلب مردهای مهمان به تاپ تاپ افتاد. پیرمرد که جلوتر از بقیه بود، گفت: سلام! ما از راه دور آمدهایم تا امام عزیزمان را زیارت کنیم. خدمتکار خانهی امام کاظم (ع) گفت: امام به مسافرت رفتهاند. نمیدانم کی برمیگردند! مردها با غصه به هم نگاه کردند. از چشمهایشان معلوم بود که از هم میپرسیدند: ای وای! حالا چه کار کنیم؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.