کتاب نیم وجبی ها
کتاب نیم وجبی ها برای آشنا کردن کودکان با حجاب و ابزار های مرتبط با حجاب منتشر شده است. نویسنده این کتاب کودک حمیده رضایی است که در پنج داستان کوتاهی که نوشته است حجاب و ملزومات حجاب را به صورت قصه گویی برای کودکان بازگو می کند.
این پنج داستان هر کدام داستان یکی از اشیاء حجاب مثل چادر، لباس بلند، پارچه چادر و حجاب و کش چادر را وارد دنیای کودکانه و داستانی کرده است تا بچهها با کمک قوه تخیل خودشان ارتباط بهتری با جایگاه حجاب پیدا کنند. اگر دنبال این هستید که کتابی با همین موضوع بخوانید کتاب من چادر نمی خواهم را میتوانید بررسی نمایید.
گزیده ای از کتاب نیم وجبی ها
نیم وجبی یکتکه پارچه است، یکتکه پارچهی آبی با گلهای قرمز. نیموجبی توی سبد خُردهپارچهها زندگی میکند. امروز تصمیم گرفت از سبد بیرون برود. اول توی آشپزخانه رفت. دو تا پارچه دید. پارچهها مثل خودش نیموجب بودند.
رفت کنارشان، گفت: «سلام بچهها! میآیید باهم بازی کنیم؟»
یکی از پارچـــهها زود گفـــت: «آره، من حوصلهام ســر رفته.» آنیکی همیـــــنطور که خمـیـازه مـــیکشــید گفت: «نه من خستهام، دوست ندارم بازی کنم.»
پارچهی اولی هایهای زد زیر گریه. نیم وجبی گفت: «اینکه گریه ندارد، خودت تنهایی بیا بازی». پارچه کوچولو گفت: «نمیشه، آخه ما دوتا با بند به هم دوخته شدیم، ما دستگیرهایم.»
نیم وجبی دلش گرفت، دوست نداشت دستگیره باشد. از آشپزخانه بیرون آمد.
رفت و رفت. به انباری رسید. انباری پر از خرتوپرت بود. یکدفعه یک پارچهی کثیف دید. پارچه نیموجب بود. نیم وجبی با تعجب پرسید: «تو چرا اینقدر کثیفی؟»
پارچه خجالت کشید. لپهای دودیاش قرمز شد. گفت: «آخه من دستمال گردگیریام، باید همهجا را تمیز کنم.»
نیم وجبی بازم دلش گرفت، نمیخواست دستمال گردگیری باشد.
رفت و رفت. به اتاق حانیه رسید. یک عروسک نیموجبی آنجا بود که داشت به او لبخند میزد. نیموجبی هم به عروسک لبخند زد. با خودش فکر کرد: «من و عروسک هر دو نیموجب هستیم. پس میروم چادر عروسک میشوم.چادر بودن از همهچی بهتره!»
نیموجبی چادر عروسک شد و هر دو باهم دوست شدند.