چهار سابقه دار ۶ اثر آرون بلیبی / انتشارات هوپا
شک نکیند که از خنده منفجر می شید! می تِرِکید! بفرمایید!
این هم از قسمت ششم سریال چهار سابقه دار
چهار سابقه دار دارند دونه به دونه غیب می شن! گیر افتاده اند! گیر موجودی که یک عالمه دندون داره …
و یک عالمه هم لولوپی لوبیایی!
یعنی این آخر ماجراست؟ کسی چی می دونه؟ شاید هم باشه! فکر می کنی اصلا این قسمت خنده دار هست؟
چهار سابقه دار ۶ – نشر هوپا
قسمتی از متن کتاب چهار سابقه دار ۶(مبارزه ی بیگانه و دار و دسته ی بدها):
دور باطل!
اینجا خیلی تاریکه. چرا آخه این قدر تاریکه؟ انگار داره تاریک تر هم می شه … تو فکر نمی کنی خیلی ناجور تاریکه؟
آره، آره، خیلی تاریکه! سیاهی مطلقه! فکر کرده ای اومده ای کجا؟ تالار پذیرایی؟ معلومه که تاریکه!
هوای من رو داشته باش، مار! من بدجوری ترسیده ام! همه رفته اند. حتی کوسه! ولی … ولی ما نباید تسلیم شیم. می دونم اگه … اگه باز هم بگردیم، حتما پیداشون می کنیم. داریم بهشون نزدیک می شیم. می تونم این رو حس کنم.
جان من؟ راست می گی؟ داریم نزدیک می شیم؟ اون وقت این رو چی می گی؟ …
اوه! کپسول نجات!!! یعنی … یعنی اینکه …
یعنی اینکه داریم دور خودمون می چرخیم. هِی! گرگ! گوش بده ببین چی می گم…
اعتراف می کنم که یک بخشی از وجودم همیشه می خواسته قهرمان باشه. خیلی هم می خواسته.
خیلی خیلی! این درست. اما می دونی توی همه ی این ماموریت های احمقانه ای که کنارت بودم، چی دستگیرم شد؟ می دونی چی دستگیرم شد از تمام این موقعیت های مسخره ای که ما رو توش گیر انداختی؟ دوست داری بدونی؟
فهمیدم که قهرمان نیستم. می دونم که تو هم خیلی دلت می خواهد قهرمان باشم…
ولی نیستم! جون جفتمون نیستم!
مرگِ جفتمون من قهرمان نیستم!
می دونم که دلت می خواهد خودت هم یک قهرمان باشی. کی می دونه؟
شاید هم هستی.