کتاب پنی قشقرق 4
کتاب پنی قشقرق 4 اثر جوآنا نادین / انتشارات هوپا
راستش را بخواهید اسم من واقعا پنی قشقرق نیست. “پنلوپه جونز” است!لقب “قشقرق” را بابایم به شوخی گذاشته روی من. اما من ای دفعه واقعا واقعا نمی خواستم هیچ قشقرقی به پا کنم. فقط می خواستم زندگی جدیدی شروع کنم. اخر می دانید؟ نصف کردن بربجِت گریمز برای مسابقه ی استعدادیابی قرار بود یه کار با حال و هیجان انگیز از آب دربیاید نه اینکه آخرش جنجال به پا شود. توی جریان اردوی مدرسه هم من واقعا قصد نداشتم هیچ قشقرقی به پا کنم و هیچ چیز هم تقصیر من نبود. پای نفرین مومیایی ها وسط بود! تازه من واقعا تلاشم را کردم تا برای تولد مامان یک کیک رویایی بپزم. اما نمی دانم چرا آخرش یک فاجعهی تمام عیار ….
متن کتاب پنی قشقرق ۴:
آقای شومان مدیر مدرسه مان است و بیشترِ وقت ها چیزهایی کثل تین بهم می گوید:
“پنلوپه جونز! خسته شدم از بس بهت گفتم اون مداد نکن تو دماغت!” که اصلا حرفِ درستی نبود، چون اولا مداد نبود و خودکار بود، بعدش هم اینکه من فقط می خواستم ببینم می توانم آن کشمشی را که از زنگِ ناهار توی دماغم گیر کرده بود، دربیاورم یانه، که خب توانستم و بنابراین کارم خیلی هم خوب بود. البته آقای شومان یک جمله ی دیگر را هم خیلی تکرار می کند:
“دنیا سرشار از شگفتیه، شما هم باید پر از شگفتی باشین”. من و کاسمو مونوِبستر که خیلی باهاش موافق نیستم، به خاطر اینکه نمی فهمیم توی این شهر کوچک ما چه چیز شگفت انگیزی وجود دارد، وقتی هیچ کدام از این چیزها را نداریم:
1. قبرستانی مرموز و قدیمی
2. قاچاقچی
3. تیراناسور رِکس
4. دارت ویدر
به جایش شهر ما یک پارک دارد که تابش هم شکسته(از آن روزی که من و کاسمو داشتیم یک آزمایش انجام می دادیم تا ببینیم چند تا آدم همزمان می توانند روی تاب بنشینند و تاب نشکند، که معلوم شد چها تا آدم)، یک کبوتر مرده دارد که دوهفته است پشت اداره ی پست افتاده و هیچ کس تکانش نداده، و یک جاده ی یک طرفه دارد که به قول بابا هیچ رقمه نمی شود دلیل یک طرفه بودنش را فهمید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.