کتاب پنی قشقرق 6
کتاب پنی قشقرق 6 اثر جوآنا نادین / انتشارات هوپا
راستش را بخواهید اسم من واقعا پنی قشقرق نیست. “پنلوپه جونز” است! لقب “قشقرق” را بابایم گذاشته روی من. به نظر خودم اصلا هم قشقرق نیستم. فقط بعضی وقت ها ایده های درخشان منحصر به فردم فاجعه به بار می آورند.
مثلا من اصلا نمی خواستم بابا مجبور شود وقتی یک گلدان پلاستیکی روی کله اش است به جلسه ی حیاتی شان برود. فقط می خواستم یک کلاهِ مخ بازکُن اختراع کنم. از کجا باید می دانستم جوش های آبله مرغانی به درد زنگ “ببین و بگو” نمی خورد.
واقعا هم خبر نداشتم آدم با لباس مبدل و به شکل گربه ی آبی نمی تواند به کلاس ژیمناستیک برود، چون یک ویروس پخش کُنِ خطرناک می شود.
متن کتاب پنی قشقرق 6:
من عاشق تلویزیونم، با اینکه خانمِ باترورثِ اداره ی پست(همان خانم سبیلویی که با چشم های ورقلمبیده اش مُدام حواسش به من است) می گوید زیاد تلویزیون تماشا کردن باعث می شود چشم های آدم باباغوری شود و مغزش را هم کوچولو می کند. اما من که حرفش را قبول ندارم. چون چشم هایم را توی آینه وارسی کرده ام و دیده ام هیچ هم باباغوری نشده اند. تازه مغزم هم کوچو نشده و دارد از ایده های جدید منفجر می شود و همه ی این ها به خاطر تلویزیون است. آخر برنامه های تلویزیونی محبوب من این ها هستند:
1. نجات حیوانات، همان سریالی که تویش همیشه حیوان هایی تا پای مرگ می روند، اما به طور معجزه آسایی زنده می مانند.
2. هارپِر فِلای، دختر کارآگاه، همان سریالی که تویش یک دختر خیلی معمولی(مثلِ من) همه جور معمای مرموزی را به کمک مغزش و یک ذره بین و یک سگ به نام دِرو حل می کند. اما این هفته خبری از هاپِر فِلای، دختر کارآگاه توی تلویزیون نبود. انگار دنیا روی سرم خراب شد و داشتم از غصه هلاک می شدم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.