کتاب مغز خمیری مغز سنگی
در کتاب مغز خمیری مغز سنگی با دو شخصیت به نام های «مغز خمیری» و «مغز سنگی» روبرو هستیم که آنها دو دیدگاه کاملا متفاوت نسبت به زندگی و وقایع دارند. شخصیت مغز خمیری دوست دارد همیشه خوش بگذراند و ماجراجویی کند، او دوست دارد در هنگام این ماجراجویی ها چیزهای جدیدی یاد بگیرد و اگر در طول این فعالیت ها اشتباهی انجام داد، نگرانش نباشد. اما مغز سنگی در جبهه ی مخالف او قرار دارد و او هر چیز را همان گونه که هست، میپذیرد و پیش خودش اینگونه فکر میکند که نمیشود هیچ کاری برای بهتر کردن آن چیز انجام داد و صرفا باید آن را پذیرفت.
در واقع در این کتاب، خمیر نماد این است که نسبت به مشکلات و وقایع شکل میپذیرد و خودش را انطباق میدهد ولی سنگ نماد این است که نسبت به وقایع بیرونی تغییری نمیپذیرد. اما در طی داستان این کتاب کودکانه، مغز خمیری به دوستش یعنی مغز سنگی یاد میدهد که چگونه باید پوشش مغزش را بردارد و آن را آزاد کند و به این ترتیب انعطاف پذیر باشد. مغز سنگی یاد میگیرد در مدرسه و در زندگی، لذت بیشتری ببرد. داستان مغز خمیری، مغز سنگی این درس ارزشمند را به کودکان (و بزرگسالان) میدهد که تغییر کردن بهتر از یکنواخت بودن است.