کتاب مژده گل امام هادی (ع)
کتاب داستان هایی از زندگی امام هادی (ع) از مجموعه مژده گل، کتاب داستانی مذهبی به قلم محمود پوروهاب و با تصویرسازی زهره پرهیزکاری است که انتشارات کتاب جمکران، آن را در 42 صفحهی مصور گلاسه برای رده سنی ب و ج یعنی کودکانی در بازهی سنی 7 تا 12 سال به چاپ رسانده است. متن روان و سادهی این کتاب همراه با تصاویر زیبا و جذاب، کودک و یا نوجوان را ترغیب به خواندن این کتاب میکند.
در این کتاب کودک، فرزند شما با جنبههای والای شخصیتی و رفتاری امام هادی (ع) آشنا میشود و از ایشان، درس زندگی و چگونه بهتر زیستن را میآموزد.
کتاب داستانهایی از زندگی امام هادی (ع)، داستانهایی از زندگی، دوران حکومت و وفات امام هادی (ع) است که در قالب قصههایی به زبانی شیوا و زیبا روایت شدهاند و کودکان را با زندگی پر فراز و نشیب دهمین امام بزرگوار شیعه آشنا میکند و راه و رسم زندگی را به آنها نشان میدهد.
همانطور که میدانیم حضرت امام هادی (ع) در سراسر دوران امامتشان، گامهای بلندی در راستای شناساندن مکتب جعفری، نشر احکام اسلام و تربیت شاگردان برداشتند و نقش ویژهای در شناساندن اسلام واقعی به مردم زمانهی خود داشتند. این نکته بسیار حائز اهمیت است که فرزندان ما نیز مبلغ واقعی مذهب خود باشند و الگوهای خود در این زمینه را به درستی بشناسند؛ از این رو بهتر است آنها را از طفولیت با این مفاهیم از طریق کتاب و داستان آشنا سازیم.
کتاب داستان هایی از زندگی امام هادی (ع) از مجموعه مژده گل، شامل چند قصه در وصف شخصیت والای ایشان است و یکی از جلدهای مجموعه کتابهای مژده گل به شمار میرود که شما میتوانید با مراجعه به صفحه کتاب های مژده گل، سایر کتابهای این مجموعه را مشاهده و در صورت تمایل، خریداری کنید.
در این کتاب کودک، فرزند شما با جنبههای والای شخصیتی و رفتاری امام هادی (ع) آشنا میشود و از ایشان، درس زندگی و چگونه بهتر زیستن را میآموزد.
برشی از متن کتاب:
«دوستان و فامیلهای نزدیک امام هادی (علیهالسلام) در خانهاش جمع شده بودند و در اتاق بزرگی کنار هم نشسته بودند. امام پشت به بالش بزرگی داده بود و با آنها در حال صحبت بود. خدمتکار امام برای مهمانها میوه و نوشیدنی آورد. تَق، تَق، تَق… یکی بر درِ خانه کوبید. خدمتکار رفت و در را باز کرد. بعد زود به اتاق برگشت و گفت: سرورم! مردی آمده که با شما کار دارد.
امام (ع) اجازه داد وارد شود. مردی که ریشهای بلند و قهوهای داشت، وارد شد و سلام کرد. او یکی از دانشمندان بود. امام (ع) با دیدن او، زود از جا بلند شد و با لبخند و مهربانی جلو رفت. جواب سلامش را داد. بعد او را بوسید، دستش را گرفت و با احترام زیاد او را کنار خود نشاند. سپس بالشش را کمی جا به جا کرد تا مرد ریش قهوهای به آن تکیه دهد. همه از این کار امام تعجب کرده بودند و با یکدیگر پچ پچ میکردند. این مرد کیست که اینقدر امام به او احترام میگذارد؟»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.