مجیدو بارسا و تیم ملی دارآباد
«مجیدو بارسا و تیم ملی دارآباد» عنوان کتاب داستانی سریالی است که نشر هوپا برای رده سنی 11 تا 16 سال منتشر کرده است.
نویسنده کتاب، مجتبی شول افشارزاده، داستاننویس خوشذوق اهل سیرجان است که تا به حال کتابهایش برنده چند جایزه داستاننویسی ازجمله جایزه ملی جمالزاده شده است. «مجیدو بارسا و تیم ملی دارآباد» اولین رمان این نویسنده است.
داستان این کتاب، ماجرای مجیدو، پسربچه عشقِ فوتبالی است که با دوستان و هممدرسهایهای عاشق فوتبالش در روستای دارآباد، رویای واردشدن به تیم ملی را دارند. تابستان از راه رسیده و مجیدو که به خاطر علاقه زیادش به تیم بارسلونا، به او مجیدو بارسا میگویند، در حال آمادهکردن استادیوم فوتبال روستاست که درواقع یک زمین خاکی در حاشیه زمینهای کشاورزی است. او و دوستانش به همراه بیبینساء که تنها بزرگترِ حامی آنهاست، در حال مهیاکردن زمین فوتبالند که مثل همیشه کاکاجان، مرد غرغروی روستا، برای ضدحالزدن وارد میشود. مجیدو و بعضی از دوستانش مثل جعفرفرغونی، مجیدخرشوت و وحیدو چپ، پیشنهاد میدهند که روزها گوسفندان کاکاجان را بچرانند و در عوض کاکاجان اجازه دهد، شبها بچهها در زمین خاکی فوتبال بازی کنند.
حالا این که چطور این تیمِ بیامکانات روستای دارآباد، سر از تهران درمیآورند و جلوی خداداد عزیزی مسابقه میدهند، معمایی است که با خواندن کتاب حل میشود!
داستان جذاب و پرماجرای «مجیدو بارسا و تیم ملی دارآباد» علاوه بر طنز شیرینش، نوجوانان را به دنبالکردن رویاهایشان، تشویق میکند. تلاش خستگیناپذیر بچههای روستای دارآباد که نصف روز به کارهای مزرعه و چوپانی مشغولند و مجبورند از ساعت خالی شبشان برای تمرین استفاده کنند، تحسین هر مخاطبی را برمیانگیزد.
کتاب مجیدو بارسا و تیم ملی دارآباد 208 صفحه دارد. مهدی فاطمینسب، تصویرگر این رمان است. نقاشیهای اندک اما جذاب کتاب بر محبوبیت این رمان افزوده است. با هم بخشی از کتاب را میخوانیم:
«تیم دارآباد به دو دسته تقسیم شده بود. یک گروه در دارآباد میماندند و روی زمین فوتبال جلوی برج خان بازی میکردند و گروه دوم میرفتند بیابان تا گوسفندهای کاکاجان را بچرانند. روز بعد برعکس میشد؛ گروه اول میرفتند به بیابان و گروه دوم فوتبال بازی میکردند. فقط مجیدو بارسا بود که هیچوقت نوبت فوتبالش نمیشد. او یک روز میرفت همراه گوسفندهای کاکاجان و روز بعدش هم باید میرفت کمک پدرش کار کند؛ فقط شبها بود که میرسید بیاید روی زمین فوتبالشان.
حالا بازیها تا دقایقی در تاریکی هم ادامه پیدا میکرد تا گروهی که نوبت گوسفندچرانیشان بود از راه برسند و نیمساعتی را همه با هم بازی کنند…»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.