گوژپشت نتردام – کتابخانه کلاسیک

کتاب گوژپشت نتردام

کتاب کودک گوژپشت نتردام، رمانی درام به نویسندگی ویکتور هوگو و ترجمه‌ی سید حسام فروزان است که واحد کودک و نوجوان انتشارات محراب قلم (کتاب‌های مهتاب)، آن را در 127 صفحه‌ با جنس تحریر چاپ کرده است.

این کتاب برای کودکان 12 سال به بالا نوشته شده است و داستان کازیمودو، گوژپشتی با ظاهری رعب‌انگیز است که در برج زنگ‌دارِ معروف‌ترین کلیسای پاریس در قرون وسطا زندگی می‌کند.

این کتاب که در 17 فصل نوشته شده است، درباره‌ی کازیمودو، گوژپشتی است که نوزاد ناقص‌الخلقه‌ای بوده که از کودکی در برج کلیسای نوتردام نگهداری می‌شده است و به واسطه‌ی چهره‌ی نازیبایش کسی او را نمی‌دیده است و دوستش نداشته است.

بعدها زنی کولی به نام اسمرلدا سر راه او قرار می‌گیرد و به او کمک می‌کند و گوژپشت نوتردام را تحت تاثیر جادوی عشق و محبت خود قرار می‌دهد و پس از آن است که فراز و فرودهای جذاب داستان در خلال روایت ارتباط این دو نفر شکل می‌گیرد.

کتاب گوژپشت نتردام یکی از هزاران نمونه‌ی داستانی درباره‌‌ی روابط انسانی و اعجاز محبت و از جان‌گذشتگى آدمى در این‌گونه روابط است که بیش از هر درمانی می‌تواند مرهم جراحت‌های روح و روان آدمی در مواجه با پلیدی‌ها، زشتی‌ها و ناعدالتی‌های زندگی باشد.

ویکتور هوگو در این کتاب با مهارت و چیره‌دستى تمام از حقایق تلخ زندگى پرده برمی‌دارد و معایب نادانى‌هاى یک اجتماع دور از تمدن را به تصویر می‌کشد. او در این کتاب غم‌انگیز و آموزنده، از فداکاری و ازخودگذشتگى یک هیولاى آدم‌نما و عشق و علاقه‌ی یک دختر کولى می‌گوید که دنیا را به جای قشنگ‌تری تبدیل کرده‌اند.

چنانچه می‌خواهید فرزندتان را با ادبیات فاخر کلاسیک آشنا کنید و راه و رسم درست زندگی کردن را از راه خواندن داستان و رمان به او بیاموزید، این کتاب کاملا

مناسب شماست. ادبیات همواره، یکی از راه‌های تضمین شده‌ی تاثیرگذاری روی انسان‌ها به ویژه کودکان و نوجوانان بوده است.

بخشی از کتاب گوژپشت نتردام:

«در این هنگام کازیمودو که فوق‌العاده خشمگین به نظر می‌رسید، ناگهان چندین قدم عقب‌تر رفت و با شتاب جلو آمد و او را از فراز بام به پایین پرتاب کرد! کشیش فریادی کشید و از نرده افتاد و اتفاقا دستش به ناودان سنگی گیرکرده و محکم به آن چسبید و می‌خواست مجدداً فریادی از درون سینه بیرون آورد که کازیمودو را با حالتی مخوف و انتقام‌آمیز بالای سرخود دید. دیگر هیچ نگفت و ساکت و آرام همان جا ماند.»