کتاب چوپان دروغگو (کتاب چشمی)
کتاب چوپان دروغگو (کتاب چشمی) از دسته کتاب های داستان کودک و نوجوان در مورد چوپانی است که هر روز گوسفندان را برای چرا به دشت و صحرا می برد. یک روز که حوصله اَش حسابی سر رفته بود شروع می کند به فریاد زدن و می گوید: گرگ آمده! مردم ده با شنیدن صدا برای کمک به او می روند اما زمانی که به آن جا می رسند، خبری از گرگ نیست و چوپان با صدای بلند می خندد؛ آنها هم با ناراحتی و عصبانیت به خانه های خود باز می گردند. او چند باری این دروغ را تکرار می کند و هربار مردم عصبانی تر از دفعه ی قبل به ده بازمی گردند تا اینکه، یک روز گرگی به نزدیکی گله ی گوسفندان می آید و زمانی که او مشغول استراحت است به آنها حمله می کند، چوپان شروع می کند به فریاد زدن و از مردم کمک می خواهد. اما …
کتاب چوپان دروغگو (کتاب چشمی) جلد دیگری از مجموعه ی ” چشم قلمبه ” می باشد که در چندین جلد با عناوینی از جمله شنگول و منگول و حبه انگور، خرگوش دانا و گرگ بدجنس، الاغ دانا، خاله سوسکه، آسیابان و الاغ، حسن کچل، کدو قلقله زن و… به چاپ رسیده است. شکل ظاهری این کتاب به گونه ای طراحی شده که روی صفحه ی آخر آن دو عدد چشم متحرک عروسکی قرار دارد و جای این دو چشم با دقت به صورت دو حفره ی تو خالی روی تمام صفحات مشخص شده است. این کتاب دارای جلد سخت و صفحاتی از جنس گلاسه می باشد که موجب مانگاری بیشتر و استفاده ی راحت تر از آن می شود. متحرک بودن چشم ها و داشتن ظاهر متفاوت و کودکانه یکی از دلایل محبوبیت این قصه ها بین کودکان می باشد.
با هم بخشی از این کتاب کودکانه را میخوانیم:
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. پشت کوه های بلند دهی بود که پسر جوانی در آن زندگی می کرد، کار آن پسر چوپانی بود. پسر چوپان هر روز گوسفندان را برای چرا به کوه ها و دشت های اطراف ده می برد. در یکی از روزها که پسر چوپان از تنهایی حوصله اش سر رفته بود، فکری به ذهنش رسید تا کمی تفریح کند پس بی علت فریاد زد گرگ آمده، گرگ آمده، مردم ده تا صدای پسر چوپان را شنیدند به سرعت دست از کار کشیدند و به کمک او رفتند اما وقتی به او رسیدند، دیدند که پسر چوپان دارد به آن ها می خندد. مردم ده که از دروغ او ناراحت شده بودند به سر کارهایشان برگشتند. چند روز بعد پسر چوپان دوباره تصمیم گرفت که مردم ده را اذیت کند. پس دوباره فریاد زد: گرگ آمده، گرگ آمده، مردم ده دوباره به کمک پسر چوپان رفتند اما وقتی به او رسیدند دیدند که او دوباره به آن ها می خندد اهالی ده که از دروغ های پسر چوپان خسته شده بودند او را دعوا کردند و با عصبانیت به سر کارهای شان برگشتند. از این ماجرا چند روزی نگذشته بود که ناگهان گرگی به گوسفندان حمله کرد تا آن ها را بخورد، پسر چوپان با دیدن گرگ فریاد زد: گرگ آمده، گرگ آمده ولی هر چقدر فریاد زد کسی به کمکش نیامد چون مردم ده…
کتاب چوپان دروغگو (کتاب چشمی) نوشته ی مرتضی عاقله توسط انتشارات آریا نوین به چاپ رسیده است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.